مسئولان استارتآپها نیز مانند مدیران معدن به استشمام گاز توجهی ندارند.
نوپانا به نقل از شنبهمگ*: بیهیچ اغراقی میتوانم بگویم کار در معدن سختترین کار دنیاست و هیچ نوشته، عکس یا فیلمی نمیتواند سختیهای آن را همانگونه که هست، به مخاطب نشان دهد.
من بهروز فتحآبادی هستم از استارتآپ همیاب ۲۴، فارغالتحصیل ارشد معدن که سال ۹۰ در معادن زغالسنگ طبس کار میکردم. خدا میداند دستم چه سنگینی را تاب آورد تا برای برای معدنچیانی که از نزدیک با آنها کار کردهام و از سختیهای کارشان میدانم بنویسم؛ آنهایی که شغل دیگری سراغ ندارند، چون اقتصاد آن منطقه همین است و بیکاری را خفت میدانستند. اینها افرادی هستند که در عمق زمین سخت کار میکنند اما سختی کار نمیگیرند، در محل کار زغال رویشان را سیاه میکند و در منزل کمبودها.
با کلاهی ایمنی بر سر، رویی به رنگ خاک و زغال و دود و دستانی که هرروز پینههایش بزرگتر از قبل میشود. من با همجنسان این معدنچیها در معادن زغال طبس در عمق ۳۰۰ متری کار کردم و با پوست و گوشت و استخوانم این سختیها را احساس کردهام. کارگران یک جمله معروف دارند که میگوید «سختتر از کارکردن در معدن، کار نکردن در معدن است».
آنها میدانند با کارشان چرخ خانواده و کشور را میچرخانند. ولی سهم این معدنچیها از ثروت معدن مرگ و اشک بود و در نهایت بابا برای نان جان داد. اگر حقوق یک مدیر یک روز با تأخیر پرداخت شود، روی اعصاب برخی مسئولان اثر میگذارد اما این معدنچیهای فداکار هفت ماه حقوق نگرفتند و هنوز در معدن کار میکنند. قهرمانان ملی واقعی آنها هستند.
(درباره این موضوع بیشتر بخوانید: با عملکرد درست از موجودیت خود دفاع کنید)
کارگران معدن ۱۲ ساعت در روز کار میکردند. میگفتند بوی گاز استشمام میکنند، درخواست رسیدگی کردند اما کسی توجهی نداشت. شرایط برای استارتآپهای ما هم در کشور همینطور است؛ بارها مدیران استارتآپها میگویند بوی گاز استشمام میکنند، بوی سنگاندازی، بوی کمکاری نهادهای مختلف. در آخر این مسیر میترسم خستگی بر تن ما بماند و نفس بند آید.
در این مدتی که استارتآپ همیاب ۲۴ راهاندازی شده است، تا حالا پیش نیامده فکر کنم این کار را رها کنم و سراغ مشاغل دیگر بروم. هیچوقت خسته نشدهام که بخواهم کارم را رها کنم. با اینکه خستگی این کار هم به لحاظ روحی و هم جسمی زیاد است، اما هیچگاه سختی راهاندازی یک کسبوکار در کشور به پای سختی کار معدنچیهای معادن زغال نبوده و نخواهد بود.
این خصلت سختکوشی را مدیون کارگرانی هستم که روزی در کنارشان در عمق زمین زغال استخراج کردم. من و امثال من در استارتآپهای مختلف، زمان زیادی را پشت در برخی اتاقها منتظر ماندیم تا جواب یک نامه داده شود ولی وقتی چشمهای منتظر خانوادههای معدنچیها را برای فرزندانشان پشت در معدن میبینم، واقعا ما کجا و آنها کجا؟ از دردهای کوچک است که آدم مینالد.
وقتی ضربه سهمگین باشد، لال میشوی از درد معدنکاران ایرانزمین، از شکستن استخوان استارتآپها در میان فشار مجوزهای رنگارنگ. برای یافتن مقصر دیگر دیر است، اما انصاف نیست حین استخدام برگههای سفیدی را امضا کنند که پیمانکار در صورت بروز حادثه میتواند هر چه دلش خواست، در آن بنویسد.
باز مثل همیشه این چند روز فکرمان مشغول آنها میشود؛ آمارها و تسلیتها که تمام شود، باز معدن میماند و معدنچی و سختی کار. اما سوالی که باقی میماند این است، گروه بعدی که دستهجمعی میمیرند و ما تازه به یاد میآوریم که باید از سختی کارشان بگوییم و عصای دستشان باشیم، کدامند؟ دوست دارم از آنهایی که مسئولیت دارند و میگویند کار ما سخت است، بپرسم دقیقا کار شما در برابر با چه سخت است؟ آرزو میکنم که وسعت صبر خانوادههای این دوستان عزیز به اندازه دریای غمشان باشد.
*بهروز فتحآبادی
(همچنین بخوانید: مدیران نگرش خود را اصلاح کنند)