اغلب مردم فکر میکنند که نوآوران بزرگ، نوابغی هستند که بهراحتی زمینهساز پیشرفتی عظیم میشوند؛ اما نوآوری واقعی به این سادگی حاصل نمیشود.
نوپانا: یکی از داستانهایی که اغلب اوقات بهعنوان مثالی از نوآوری واقعی ذکر میشود، کشف پنیسیلین توسط الکساندر فلمینگ است. در سال ۱۹۲۸ وقتی این دانشمند اسکاتلندی از تعطیلات به خانه برگشت، متوجه شد کپکهای عجیبی باکتریهایی را که او برای آزمایشهایش پرورش میداد، آلوده کردهاند. همین مشاهده، جهان را دگرگون ساخت.
معمولا داستان را اینطور تعریف میکنند. واقعیت این است که وقتی فلمینگ مشاهداتش را منتشر کرد، کسی به حرف او توجهی نشان نداد. زیرا چیزی که او کشف کرده بود نمیتوانست کسی را درمان کند. تقریباً یک دهه بعد دانشمندان دیگری مقالات او را بررسی و بازخوانی کردند و توانستند یافتههای او را به درمان معجزهگری که امروز میشناسیم، تبدیل کنند.
حقیقت این است که کشفیات بزرگ، از ابتدای کار معنی خاصی ندارند، چراکه محتوایی خارج از چارچوب را ارائه میکنند. بهعبارتدیگر، فقط نوآوریهای بزرگ نیستند که جهان را تغییر میدهند، بلکه جهان نیز این نوآوریها را تغییر میدهد و طی مدتی که این پروسهها رخ میدهد، هیچکس نمیداند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. معمولاً کسی حقیقت نوآوری را برای شما توضیح نمیدهد. برای خلق نوآوری، باید بهخوبی یاد بگیرید که در بحبوحه سرگردانی زندگی کنید.
قانون ۳۰ ساله
شاید پنیسیلین که تا سال ۱۹۴۶ بهصورت تجاری در دسترس عموم نبود، یک استثنا محسوب شود. در آن زمان دولت آمریکا به بیش از ۲۴ شرکت داروسازی این کشور دستور داده بود داروهایی تولید کنند که در کارزارهای جنگی، مفید واقع شوند و همین مورد، باعث کشف داروهای بیشتر شد.
ولی الکتریسیته و موتورهایی که با سوخت داخلی کار میکردند، مدتزمان بیشتری را در انتظار گذراندند. گرچه تکنولوژی اولیه در اوایل دهه ۱۸۸۰ توسعهیافته بود؛ ولی پذیرش گسترده و تاثیر اقتصادی آن تا دهه ۱۹۲۰ طول کشید. این مدتزمان طولانی برای اموری مانند زیرساختها و تولید تکنولوژیهای مکملی صرف شد که به استفاده از این ظرفیتها و قابلیتهای جدید کمک میکردند.
گرچه ما دوست داریم فکر کنیم که امروزه اوضاع خیلی سریعتر تغییر میکند، ولی به نظر نمیرسد جادهی نوآوری به بهرهوری، کوتاهتر شود. تقریبا ۳۰ سال پس از اختراعات و کشفیات داگلاس انگلبارت بود که تولید کامپیوترهای شخصی به سودآوری رسید. بسیاری از پیشرفتهای اخیر، مانند هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی و ایمونوتراپی سرطان هم مقیاس زمانی مشابهی را طی میکنند.
بنابراین نوآوری هرگز یک رویداد واحد نیست و معمولا حدود سی سال طول میکشد تا از کشف به مهندسی و در مرحله بعد به تحولات قابل بهرهبرداری تبدیل شود. البته این یک حساب سرانگشتی است. این زمان ممکن است کوتاهتر یا طولانیتر باشد، اما نکته اینجا است که ما از چند ماه یا چند سال حرف نمیزنیم، بلکه در مورد دههها صحبت میکنیم.
ترکیبات بعید
یکی از دلایلی که باعث میشود بهرهگیری از نوآوری به طول انجامد، این است که بهندرت تکنولوژیها بهتنهایی موثر واقع میشوند. همانطور که اتومبیلها به جاده و ایستگاه بنزین نیاز دارند، تکنولوژیهای مدرن هم برای تغییر جهان، به یک اکوسیستم پشتیبانی نیازمندند. فکر کنید که یک آیفون بدون اپ استور چقدر کارایی دارد؟
بااینحال ترکیبات نقش مهمی در کشفیات بازی میکنند. یکی از دلایلی که کشف فلمینگ را در آن زمان به کشش کافی نرساند، این بود که راهی برای تولید کافی این محصول (بهنحویکه در درمان بیماریها موثر واقع شود) وجود نداشت. شاید بخشی از این نیاز در لیکور آمریکای غربی، یعنی جایی که یک محیط تخمیر معمول برای این کپک بود، به دست میآمد، ولی فلمینگ در انگلستان زندگی میکرد و هیچ اطلاعی از این موضوع نداشت.
اخیرا تحقیقی برای آنالیز ۱۷.۹ میلیون مقاله علمی صورت گرفته است. در پایان این مطالعات گزارششده که اکثر پیشرفتهای بزرگ زمانی رخدادهاند که حکمت عرفی یک حوزه، با بینشی هرچند کوچک ترکیب شده که از برخی نواحی بسیار دور آمده است. همین علوم و اطلاعات کوچک هستند که تحقیقات به بنبست رسیده را نجات میدهند و آنها را به جهت درست هدایت میکنند.
اساس نوآوری، ترکیب دانشها و بینشهای مختلف است. تنها راه عبور از پارادیمهای قدیمی، جستجوی مداوم موارد جدید است و سپس، ادغام و ترکیب آنها با مواردی که در حال حاضر میدانید.
(همچنین بخوانید: چگونه تصمیمات خلاقانه و موثر بگیریم؟)
کاوش مکانهای دور یا نامعلوم
گرگ ساتل در کتاب «نقشهبرداری نوآوری» با دهها نفر از نوآوران بزرگ مصاحبه کرده است که به برخی جهات، با یکدیگر تفاوتهای زیادی داشتهاند. برخی از آنها، کارآفرینان و مدیران بسیار موفق بودند، برخی دیگر دانشمندانی بودند که به اکتشافات مهمی دستیافته بودند. به لحاظ شخصیتی، عدهای از آنها بشاش و خوشرو و عدهای آرام و متفکر بودند. درهرحال، به نظر نمیرسد این افراد شباهت زیادی باهم داشته باشند. ولی همه این افراد یک ویژگی مشترک داشتند: آنها میخواستند مفید باشند و البته همگی انسانهایی بسیار کنجکاو بودند.
نکته مهم اینجا است: نوآوری به اکتشاف نیاز دارد. هرچه جستجو و کنکاش بیشتری داشته باشید، بهاحتمال بیشتری بهطور تصادفی به اطلاعات کوچک راهگشایی برمیخورید که مشکل شما را حل میکند. اگر فردی باشید که با دیگران همکاری میکند، افراد بسیار بیشتری با شما مشارکت و تعامل خواهند داشت. سخاوت و بخشش، میتواند یک مزیت رقابتی باشد.
بااینحال جستجو در مکانهای ناآشنا است که دانش و تجربه موردنیاز شما را فراهم میکند. کار سادهای نیست، ولی بسیار ضروری است که با ایدههای جدید آشنا شوید.
عدم قطعیت فراگیر
ریچاردفینمن، فیزیکدان مشهور، علاوه بر اکتشافات ساختاری که در حوزه فعالیت خود داشت، به ایجاد پیشزمینههای تکنولوژیهای نانو و محاسبات کوانتومی هم کمک زیادی کرد و تحقیقاتی نیز در زمینه ویروسشناسی داشت. باوجود همه این فعالیتها او هنوز معتقد بود که بخش اعظمی از زندگیاش را در حالت سردرگمی گذرانده است.
آنچه فینمن و افرادی نظیر او را از دیگران متمایز میکند، این است که او به ناآگاهی خود از بسیاری از امور واقف بود و عدم اطمینان باعث شگفتیاش میشد. او یک دانشمند بود و از علوم زیادی آگاهی داشت، اما مدعی نبود دانای عالم است و برعکس، بیاطلاعی از علوم ناشناخته، هیجانزدهاش میکرد و لذت را در جستوجوی بیشتر مییافت.
ولی کمتر کسی در مورد این مسائل حرفی میزند. ما تصویر میکنیم نوآوران بزرگ، قدرت بینشی ماورایی دارند. ما استیو جابز را روی استیج پیروزی میبینیم که بهندرت با اشتباهات و شکستهایش نظر کسی را جلب میکند. هیچکس در مورد درد ناخوشایند مشکلی که سالها گریبانگیرش بوده صحبت نمیکند. دورانهایی که به نظر میآمد پاسخ سوالها هرگز پیدا نمیشوند.
اما واقعیت این است که برای انجام هر کار مهمی، باید پریشانی خاص آن را بپذیرید. اگر پاسخها آسان به دست آیند، مشخص است که قبلا فرد دیگری برای کشف آنها تلاش کرده است. سرمایهگذاران میخواهند همهچیز پیشبینیپذیر باشد. مدیران به دنبال نتایج هستند. اما نوآوران بزرگ یاد میگیرند که به محدودیتها عادت کنند، دائما در سردرگمی زندگی کنند و به دنبال تضمینی برای موفقیت حتمی نباشند. این خصوصیتی است که آنها را به جلو سوق میدهد.
(همچنین بخوانید: در سازمان خود، طوفان ذهنی برپا کنید!)