یکی از بزرگترین چالشها برای کارآفرینان جوان، ایجاد اعتبار و به دست آوردن اعتبار از سوی سرمایهگذاران، مشتریان و شرکا است.
نوپانا به نقل از اقتصاد آنلاین: در سالهای اخیر شاهد بودهایم که چگونه نسل هزاره، برخی از موفقترین استارتآپهای این نسل، مانند فیسبوک و اسنپچت را خلق کردهاند. با کمال تعجب میتوان دید که متوسط سن این کارآفرینان زیر ۳۰ سال است. اما اکثر استارتآپها از سوی افرادی راهاندازی میشوند که سالها تجربه به همراه دارند. بهطور واضح افراد با افزایش سن به درک بهتری از صنعت میرسند و از اشتباهات گذشته درس میگیرند و این مزیت باتجربه بودن در فضای کارآفرینی است.
آیا این به آن معناست که یک کارآفرین ۲۰ ساله محکوم به شکست است؟ در حالی که برخی سرمایهگذاران معتقدند که سابقه و سالها تجربه، پیشبینیکننده موفقیت در آینده است؛ سایرین مزایای جوانی و خامی آن را میبینند. به عنوان یک کارآفرین جوان، میتوانم بگویم که گرچه ممکن است به اندازه فردی که دههها در دنیای استارتآپ فعالیت داشته، اطلاعات نداشته باشم اما آنچه بسیار به من کمک کرد این بود که به خودم این قدرت را دادم که از فروضی که دیگران بدون ذرهای شک در مورد جوان بودن ارائه میدهند، چشمپوشی کنم. در حقیقت آموختم که مزایای بسیار زیادی در ایجاد یک استارتآپ در دوران جوانی زندگی یک فرد وجود دارد.
تغییر درک نادرست به اثرات متقابل معنیدار
یکی از بزرگترین چالشها برای کارآفرینان جوان، ایجاد اعتبار و به دست آوردن اعتبار از سوی سرمایهگذاران، مشتریان و شرکا است. جوان بودن فرد، بیتجربگی را به ذهن تداعی میکند؛ تنها به این دلیل که ممکن است تعدادی از افراد معتبر در حوزه مورد نظر به اندازه سن یک کارآفرین جوان سابقه شغلی داشته باشند. سبک لباس پوشیدن یا ظاهر یک فرد جوان میتواند به راحتی سن فرد را لو دهد. به عنوان مثال زمانی که اولین بار اقدام به ساخت شرکتم کردم، اغلب بدون اینکه ظاهری جدی به خودم بگیرم، وارد یک اتاق میشدم.
ما یک شرکت سختافزار داریم و با عرضهکنندگان و تولیدکنندگان آسیایی بسیار زیادی کار میکنیم و در آسیا سن به معنای چیزی بیش از تجربه است؛ در واقع در این نقطه از کره زمین سن به معنای اعتبار و برتری نیز هست. هنوز زمانی را که برای اولین بار با مدیران اجرایی یکی از شرکتها ملاقات کردم به یاد میآورم؛ در آن جلسه از آنها خواستم تا در صورت امکان از پروژه ما و تولید دوربین ما حمایت کنند.
(همچنین بخوانید: بایدها و نبایدها در کسبوکار شبکههای اجتماعی)
به محض ورود به اتاق، اولین سوال یک مدیر اجرایی این بود «آیا مدیر ارشد اجرایی در لابی ساختمان حضور دارد؟» و «شما در کدام بخش از این کسبوکار همکاری میکنید؟». به جای ناراحت شدن، به آن مدیر اطمینان دادم که مدیر عامل، من هستم و برای صحبت در مورد همکاری و مشارکت است که در آنجا حضور دارم. تعجبی که در چهره آنها بود را هرگز فراموش نخواهم کرد.
اما آنچه به مراتب به یاد ماندنیتر شد، کارهای بعدی من برای تغییر این برداشت اولیه بود. تلاش کردم تا خودم را با یک روش مطمئن ابراز کنم، به حرفهایشان گوش میدادم و سوالات درست میپرسیدم و بدون توجه به موقعیت و سطح مدیران، با آنها به شیوهای برخورد میکردم که اغلب اوقات مردم میخواهند با آنها برخورد شود و همه اینها با صداقت و البته احترام همراه بود. اغلب کارآفرینان جوان را میبینم که به شدت تلاش میکنند خوشایند بقیه باشند.
اگر در حال ایجاد یک استارتآپ هستید و خصوصیتی را نشان میدهید که به طور خودکار شما را به عنوان یک بیگانه یا ناهمگون با محیط طبقهبندی میکند، چرا تلاش میکنید جامعه را مجبور کنید شما را بپذیرد؟ در پایان کار، یک تاثیر متقابل قابل اعتماد نتیجه بهتری خواهد داد تا اینکه بخواهید به شدت تلاش کنید فرد دیگری مانند خودتان بسازید.
مزیت ناآگاهی
زمانی که جوان هستید و در عرصه استارتآپ فردی تازهوارد به شمار میروید، قطعا دانش شما به اندازه افرادی که بیشتر عمرشان را صرف ایجاد و مدیریت کسبوکارهای موفق کردهاند، نخواهد بود. یک کارآفرین قدیمی از اشتباه گذشته خود درس گرفته است و احتمالا اشتباهات گذشته را تکرار نخواهد کرد. ولی چون شما هیچ تجربهای در ایجاد یک استارتآپ و در نتیجه هیچ مجموعه اشتباهی ندارید، ممکن است ندانسته کاری را انجام دهید که کارآفرینان باتجربه به اجتناب و پیشگیری از آنها شناختهشده هستند.
(همچنین بخوانید: استفاده از هوش مصنوعی در استارتآپها ضروری است)
از زمانی که استارتآپ خود را شروع کردم، خودم را در این موقعیت دیدم و پس از آن خیلی زود آموختم که اشتباه کردهام یا اینکه آنچه میخواستم انجام دهم نشدنی بوده است. این «شکست» برای من به عبارتی یک موقعیت Catch-22 است. یعنی موقعیتی که در آن باخت قطعی است و فرد در موقعیتی دشوار قرار میگیرد که از آن گریزی ندارد. چرا که برای حل «مشکل الف» باید «عمل ب» را انجام دهد؛ اما «عمل ب» را تنها زمانی میتواند انجام دهد که «مشکل الف» را نداشته باشد.
از یک سو، به دلیل فقدان دانش، ما به عنوان کارآفرینان جوان میتوانیم اشتباهات وحشتناکی مرتکب شویم اما از سوی دیگر، این ناآگاهی ظاهری به ما آزادی نوآوریهای جدید را میدهد. این یک نگرش قابل قبول برای هدایت یک استارتآپ است و در برخی موارد میتواند به موفقیت چشمگیری بدل شود که شاید از عهده فردی که با بدبینی یا بیم به این فرصت نگاه میکند، برنمیآمد، هراس و شکی که از تجربه ناشی میشود و تلاش میکند از شکستهای گذشته درس بگیرد و آنها را تکرار نکند.
زمانی که جوان هستید و تجربه کافی ندارید، چشمانداز شما امکانها را میبیند، در صورتی که عدمامکانها نیز وجود دارند. من بیشتر میخواستم تلاش کنم تا غیرممکنها را ممکن سازم. این همان مسیری بود که مرحله جوانی من در زندگی، در مرحله اولیه توسعه محصولمان، من را در آن قرار داد. ما دوربینهای سهبعدی واقعیت مجازی (3D VR cameras) میسازیم و به عنوان یک شرکت سختافزار در نظر گرفته میشویم. زمانی که نمونه اولیه خود را توسعه دادیم و اولین دور از سرمایهگذاری خود را دنبال کردیم، دریافتم که میزان سرمایهای که باید برای مرحله مقدماتی یک استارتآپ سختافزار سنتی افزایش میدادم برای پوشش هزینه حقوقهای کارمندان باید به شدت زیاد باشد.
(همچنین بخوانید: وضعیت استارتآپها در دولت جدید)
متاسفانه زمان و منابع کافی نداشتیم. بنابراین در مراحل اولیه، بر توانایی خودمان در پردازش تصویر (image processing) اعتماد کردم و تیم سختافزار را تنها با سه نفر حفظ کردم. از جمله یکی از موسسان و مدیر ارشد فنی و یکی از شرکا که او را متقاعد کردم در هر کار دیگری ما را حمایت کند. زمانی که به کارآفرینان باتجربهتر در حوزه سختافزار میگویم که تنها یک نفر در تیمم دارم که سختافزار میداند و اینکه نرخ تولید یک محصول را از مرحله ایده تا ارسال کالا با کمتر از یک میلیون دلار افزایش دادهام، آنها طوری به من نگاه میکنند که گویی روح دیدهاند! به طور کلی، با فرض وجود شرایط ما، در آن زمان تیم ما بهترین مسیر را برای شرکتها انتخاب کرد.
انعطافپذیرتر بودن و سازگار بودن با تغییرات
هدف فردی که از یک روش «آزمونشده و به اثبات رسیده» برای نتایج استفاده میکند، احساس راحتی و عدم نگرانی در مورد این فعالیتهاست؛ فعالیتهایی که میتواند طی زمان قدیمی یا منسوخ شوند. کارآفرینان باتجربه که چندین استارتآپ موفق را تاسیس کردهاند، احتمالا در حیطه مهارتهای خودشان باقی خواهند ماند و به ایجاد کسبوکارهای بزرگ از همان روشی که همیشه داشتند، ادامه خواهند داد.
اما استارتآپهای جوان بارها با تغییر نقطه تمرکز خود یا آنچه ما در دنیای استارتآپها چرخش مینامیم، به سرعت تغییر میکنند و اغلب در تلاش هستند تا بسیاری از مسائل را همزمان دنبال کنند (چرخش را میتوان اینگونه تعریف کرد: تغییر در استراتژی بدون تغییر در چشمانداز استارتآپ).
گرچه این افراط و تفریط، میتواند زنگ هشدار در هر حوزهای را به صدا درآورد، اما تغییر و انطباقپذیری سریع، کلید بقا در یک بازار نوظهور مانند واقعیت مجازی (بخشی که شرکت من به آن تعلق دارد) است. بازار واقعیت مجازی در پنج سال گذشته با بسیاری از شرکتها و محصولات جدید که بر پویایی این اکوسیستم تاثیر میگذارند، به شدت تغییر کرده است. اگر شما نتوانید خود را به سرعت وفق دهید، آنگاه زیر فشار رقابت فزاینده دوام نخواهید آورد.
شاید ما صدها بار مسیر خود را تغییر دادیم تا نتیجه مطلوب را در بازار بیابیم و جایگاه محصولمان را پیدا کنیم. مهمترین عامل، دقت به نیازهای مشتریان و تعامل با آنهاست تا بیاموزیم چه چیزی نیازهای آنها را تشدید میکند. بنابراین ما یک کمپین سرمایهگذاری جمعی به راه انداختیم تا دریابیم که چه ویژگیهایی برای محصول ما مهم هستند (جذب سرمایه جمعی در واقع پویشی برای دریافت حمایت مالی افراد مختلف جامعه به خصوص کاربران اینترنت از یک پروژه از طریق پرداخت بخشی از سرمایه مورد نیاز برای اجرای آن پروژه است).
(همچنین بخوانید: چه راههایی برای تامین کسبوکار وجود دارد؟)
برای آزمون ابتدایی به مشتریان نمونه اولیه را دادیم و همیشه بازخورد آنها را جویا شدیم تا بالا و پایینهای بازار رو به تغییر را دنبال کنیم. شاید اکثر کارآفرینان از صحبت در مورد ایدههایشان هراس داشته باشند. اما نگرش استراتژیک ما بر این قضیه استوار است که ایدهها برخلاف افراد تغییر میکنند و در قلب یک بازار رو به تکامل، پیروی از ثبات بازاریابی، بهجای ایجاد طمع برای یک ایده بزرگ و موفقیت در آن، موجب میشود ما جریان صنعت واقعیت مجازی را بپذیریم و به جریان آن سرعت ببخشیم.
در نهایت این روش به ما اجازه میدهد تا یک تناسب قوی محصول با بازار را بیابیم. تناسبی که فروش، برندسازی و موقعیت ما را در بازار بیشتر و بهتر میکند.
هر سنی چالشهای خود را دارد
کارآفرین جوان بودن، چالشهای خود را دارد؛ اما یک کارآفرین با تجربه بودن نیز خالی از چالش نخواهد بود. هر مرحله در زندگی مشکلات و ریسکهای منحصربهفرد خود را دارد. از نظر من، جوانی میتواند یک مزیت فوقالعاده باشد. چرا که نگاه شما به فرصتها به مراتب وسیعتر است و در عین حال زمان این را دارید که هم خرابکاری کنید (و از این فرآیند برای فعالیتهای اقتصادی بعدی خود درس بگیرید) و هم ایدههایی بسازید که شاید دیگران هرگز به ذهنشان خطور نکرده است.
اگر زود در حرفه خود شکست بخورید، زمان بیشتری برای بازگشت و رفع اشتباهات خود خواهید داشت. به همین طریق، وقتی سن بالاتری داشته باشید به همان نسبت تجربیات اندوخته بیشتری نیز دارید. مزیت این امر این است که در این صورت بدون هدر دادن زمان، میدانید که در کارتان چه چیزی نتیجه میدهد و چه چیزی نتیجه نمیدهد. بنابراین بهجای مقایسه خودمان با دیگران باید بر بهینهسازی مرحلهای که در آن هستیم تمرکز کنیم.
در پایان همه چیز به این برمیگردد که ما جهان را بدون توجه به مزیتها (چه جوان، پیر یا چیزی بین این دو) ببینیم. هر فردی با یک مجموعه منحصربهفردی از شرایط روبهرو است و کسانی که موفق میشوند، کسانی هستند که بدون توجه به اینکه ممکن است دستیابی به اهدافشان تا چه حد دشوار باشد، نمیگذارند موانع، آنها را از رسیدن به این اهداف بازدارد.
(همچنین بخوانید: جایگاه کسبوکارهای نوپا در برنامه ششم توسعه)