داستان زندگی مردی که در یک شب بارانی، زندگیاش از این رو به آن رو شد و در مسیر جهانی شدن قدم برداشت.
نوپانا به نقل از اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران: «همیشه تو زندگی فکر میکردم برای موفقیت باید یک قهرمان پیدا شود، یکی باید به من کمک کند، دنبال پیداکردن قهرمان بودم؛ این جور جوانی بودم، یک مغازه کوچک فروش مواد غذایی تو روستا داشتم و شبانهروزی بازش میکردم تا با درآمدش پیشرفت کنم. کنارش هم یک طویله بود که برای خودم و زنم اتاق خوابش کرده بودم، امکاناتی نداشتیم حتی حمام تا اینکه یک شب بارونی دو تا موتورسوار آلمانی که از پاسارگاد میرفتن کرمان از ده ما عبور کردن؛ من در مغازه بودم وقتی دیدمشون فهمیدم کمک میخوان، زبان که بلد نبودم ولی بردمشون خانه، خانمم آن شب روی آتیش یک کته گوجه پخته بود، از همین غذا به آن آلمانیها هم با خجالت دادیم، همش به این فکر می کردم که آبروی ایران رو بردم و غذای خوبی بهشون ندادیم ولی خب آنها همش تشکر میکردند و حتی با تهدیگش هم عکس انداختن؛ خلاصه آن شب رو خانه ما خوابیدن و صبح رفتن؛ دو ماهی از این ماجرا گذشت تا اینکه یک روز دیدم ۵ تا آلمانی با یک مترجم و راهنما آمدن در مغازه و سراغ من را میگیرند، خودم را که معرفی کردم گفتن برای اقامت جا میخواهند، گفتم جا، امکانات و رخت خواب نداریم ولی آنها اصرار میکردند تا اینکه در نهایت آن شب را خانه ما ماندند و بعد هم گفتند که کته گوجه میخواهند، تعریف کردند که آن دو آلمانی که قبلا آمدند در روزنامه نوشتن که بهترین غذا را در خانه ما در ایران خوردند و آنها هم از همان غذا میخواهند، بعد از خوردن غذا شب را خوابیدند و صبح بعد از گشتن در روستا زمان رفتن یک پاکت به من دادند، اولش خیلی تعارف کردم و گفتم شما مهمان ما بودید و از این حرفها ولی در نهایت گفتن این پاکت برای من است و باید قبول کنم، پاکت را گرفتم و تا رفتند باز کردم و دیدم ۲۰۰ هزار تومان در آن پول هست، باورم نمیشد، تعجب کرده بودم، آن زمان من در مغازه روزی هزار تومان درآمد داشتم و حالا با یک پول جادویی مواجه شده بودم، دائم با خودم فکر کردم و دیدم که باز باید این کار را انجام بدهم؛ بلند شدم رفتم شیراز و بعد هم اصفهان تا گردشگر خارجی جذب کنم ....»
اینها داستان زندگی مردی است که در یک شب بارانی زندگیاش از این رو به آن رو شد؛ عباس برزگر که حالا اقامت در خانهاش در روستای امامزاده بزم بوانات به یکی از جاذبهها گردشگری روستایی در ایران تبدیل شده و نامش در بسیاری از کتابهای خارجی گردشگری از جمله « لونلی پلنت» ثبت شده است، هر روز با گردشگران بسیاری روبهرو میشود که ستارههای هتلهای بزرگ در تهران، اصفهان، شیراز و... را کنار گذاشتهاند و به بوانات شیراز میروند تا در اقامتگاهاش «زندگی ساده روستایی» و «زندگی عشایر» را تجربه کنند، از نزدیک پخت نان و قالیبافی را ببینند و در سیاهچادر و خانه کاهگلی شب را صبح کند و غذای محلی بخورند. عباس برزگر کارآفرینی است که حالا با گذشت بیش از ۱۵ سال از آن شب بارانی روستای امامزاده بزم بوانات را به یکی از روستاهای زنده و پر رونق کشور تبدیل کرده است که نه تنها کسی از آن مهاجرت نمیکند بلکه بسیاری از کسانی که پیش از این رفته بودند نیز حالا برگشتهاند که در روستای خودشان زندگی و کار کنند.
عباس برزگر در خانوادهای ضعیف از نظر مالی بزرگ شده و از کودکی کارهای سخت انجام میداده است، سالها سنگ قبر میشسته و حدود ۱۵ سال هم در بازار شیراز دستفروشی میکرده تا اینکه بعد از ازدواج و به خواسته همسرش بساط دستفروشی را تعطیل میکند و در روستای بزم خواربار فروشی کوچکی راهاندازی میکند و برای زندگی به روستا میرود و زمانی که توریستها خانهاش را برای اقامت انتخاب میکنند، تصمیم میگیرد یک اقامتگاه بومگردی و روستایی راهاندازی کند.
البته عباس برزگر در این راه سختیهای بسیاری کشیده است و با چالشهای مختلفی روبهرو شده ولی هیچگاه ناامید نشده و تلاش کرده تا راهی جدید پیدا کند. خودش میگوید مهمترین مانع پیش روی او و کارش، زمانی بهوجود آمد که خیلی از روستاییان امامزاده بزم از کارش راضی نبودند: «تازه همه چیز داشت خوب میشد، حدود ۴۰۰ تایی توریست آمده بودند و تازه داشت اقامتگاه ما جا میافتاد و از آژانسهای مختلف زنگ میزدن، من هم با پولی که درآورده بودم حمام و اتاق ساخته بودم، برای توالت هم لوله کشیده بودم تا دیگه لازم نباشه کسی از آفتابه استفاده کنه، خلاصه کمکم شرایط خوب شده بود تا اینکه یک روز چند نفر از مردم روستا آمدند و شیشه مغازهام را شکستن، چند نفر من را از خانه بیرون کشیدن و با چوب و زنجیر کتک زدن، با خودم گفتم خدایا چرا این کار را میکنند؟ اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که حسود هستند و نمیتوانند موفقیتم را ببینند؛ بغض گلویم را گرفته بود، به این فکر میکردم که باید از این روستا بروم، ولی یک لحظه یادم افتاد که وقتی در بازار وکیل شیراز بساط دستفروشی هم پهن میکردم، با همه بازاریها دوست میشدم، محیط را آرام میکردم، میرفتم در حجرههایشان و میگفتم حاجی من هستم برو نماز، من هستم برو ناهار بخور، حاجی باری داری برات بیارم و غیره. فهمیدم که مشکل از خودم هست. بعدش به این فکر افتادم که برای روستاییها کار ایجاد کنم؛ رفتم در خانه کسی که با زنجیر من را زده بود و به خواهرش که قالیباف بود گفتم میخواهی خارجیها را بیاورم خانهات تا قالیبافی ببینند و درآمد داشته باشی؟ سریع گفت: ها؛ به مادر آن که با چوب من را زده بود گفتم توریستها را بیاورم نان پختن را تماشا کنند و خرید کنند؟ و همین شکلی کلی از روستاییها را با خودم همراه کردم و همهچیز آرام شد.»
حالا با گذشت سالها از آن شب بارانی و اقامت چند صد نفر توریست خارجی در این مدت؛ خانه کاهگلی ۸۰ متری او به یک دهکده ۲۷ هکتاری توریستی با دهها اتاق و محل اقامت برای گردشگران، مزرعه محصولات ارگانیک، موزه صنایع دستی و... تبدیلشده است و او روزانه میزبان تورهای گردشگری مختلفی از سراسر جهان است. علاوه بر این دهکده گردشگری؛ او با همکاری عشایر بختیاری منطقه، سیاه چادرهایی را نیز برای اقامت گردشگران (بین ماههای اردیبهشت تا شهریور) و تماشای زندگی عشایر ایران آماده کرده است: «حدود ۱۲ سال پیش، یک شب در روستایمان عروسی بود. من ۵ خانم توریست خارجی را به آن عروسی بردم. دیدم توریستها شروع کردند به عکس گرفتن! فهمیدم که خوششان آمده. با خود گفتم چرا توریستها را پیش عشایر واقعی که در کوههای اطراف ساکن بودند نبرم؟ از فردا توریستها را به دیدن عشایر خمسه داراب که در نزدیکی بوانات بودند بردم.»
(همچنین بخوانید: کارآفرینی با قد کوتاه و همت بلند)
بومگردی در نزدیکی برلین
در این مسیر و برای پیشرفت کار، عباس برزگر از تجربه کشورهای دیگر به خصوص آلمان و فرانسه هم استفاده کرد؛ او با سفر به این کشورها سعی کرد تا تجربیات جدیدی کسب و آنها را در خانه روستایی خود پیاده کند: «مدتی از کارم گذشته بود که خبر دادند در تهران میخواهند در یک همایش گردشگری و با حضور رئیس جمهور از من تجلیل کنند؛ از بوانات آمدم جلسه و زمانی که اسمم را خواندند رفتم پشت میکروفون و گفتم سکه و هدیه نمیخواهم، من را بفرستید آلمان و کمک کنید تا بروم و ببینم که آنجا چه کاری انجام دادهاند تا من هم در روستایمان همان کار را برای جذب توریست انجام دهم؛ وقتی این حرفها را زدم خیلیها در سالن خندیدند، ولی من هدف داشتم. آن زمان آقای مرعشی رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بود، وقتی کار من را دید کمک کرد و رفتم آلمان، آنجا بود که تازه فهمیدم رمز موفقیت اروپاییها در جذب توریست احترام گذاشتن به دیگران و بهخصوص گردشگران، داشتن نظم و انظباط و مدیریت است. رفتم بازدید یکی از خانههای روستایی که مرکز اقامت گردشگران بود در نزدیکی برلین؛ کلبه کوچکی بود که یک زن و شوهر در آن زندگی میکردند و کل داراییشان یک گربه، یک اسب و ۷،۸ تا خوک بود. آنها چند اتاق برای گردشگران درست کرده بودند و کلی هم کاغذ گذاشته بودند که چه زمانی غذا میدهند، چه وقت شیر میدهند، کی پول جمع میکنند و ... اینجا بود که با خودم گفتم خدایا اینها یک صدم دارایی ما را در روستاهایشان ندارند ولی از همان میدانند چطور باید استفاده کنند ولی ما بلد نیستیم؛ این جوری بود که خودم را باور کردم و فهمیدم باید کار را مدیریت کرد و برنامهریزی شده پیش رفت و اعتماد به نفس داشت. نباید تعارف کرد و دائم مغذرتخواهی کرد؛ به خودم گفتم عباس نباید بگی ببخشید که غذا بد هست، ببخشید که تکنولوژی ما ضعیف هست و... بلکه باید با اعتماد به نفس از همه چیز تعریف کنی، گردشگرها به خانه تو میآیند تا سادهزیستی روستایی را تجربه کنند.»
«دهکده گردشگری و اقامتی خانواده عباس برزگر» حالا به صورت روزانه برای ۲۰۰ نفر ( ۱۰۰ نفر در مزرعه و ۱۰۰ نفر در منطقه عشایر) امکان اقامت دارد؛ ظرفیتی که عباس برزگر هدفش تبدیل آن به محل اقامت برای ۲ هزار نفر است.
او میگوید برای رسیدن به موفقیت و راهاندازی یک کار باید «ایمان» و «باور» داشت و با «عشق» و «علاقه» جرقه شروع کار را زد نه اینکه منتظر بود تا همهچیز فراهم شود. «خیلی از جوانها را میبینم که میخواهند از صفر تا ۱۰۰ یک کار مهیا باشد تا شروع کنند درحالی که نباید انتظار داشت یک دفعه همهچیز عالی باشد، هرچقدر هم به آنها میگویم توجه نمیکنند و میگویند ما میخواهیم از شرایط عالی و اوج کارمان را شروع کنیم؛ به نظرم اینها هیچوقت موفق نمیشوند و زمین میخورند چون راه را کمکم و از پایین طی نکردهاند؛ من خودم کار را از یک خانه ۸۰ متری شروع کردم و حالا ۲۷ هکتار مساحت مجموعهام هست.»
عباس برزگر معتقد است کارآفرینی یعنی جنگیدن، کارآفرینی یعنی از رنج، گنج ساختن: « کارآفرینی که بایستد، کارش تمام است. اول هر کاری سخت است ولی باید باور داشت و تلاش و صبر کرد، کارآفرینی عشق و علاقه است ولی سختیهای بسیاری هم دارد، به نظر من دشمن یک کارآفرین، توقع است؛ اگر فکر کند دولت، پدر و مادر و دیگران باید برای او کاری انجام دهند بداند که شکست میخورد. قرار نیست پولی از آسمان بیاید، من هنوز هم یک روستایی هستم. کشاورزی و دامداری میکنم. افتخار من زمانی است که همراه گلهام به کوه میروم. به نظرم قهرمان زندگی یک کارآفرین، خود اوست.»
(همچنین بخوانید: یک استارتآپ روستایی ساده اما کاربردی)